سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منفورترین حالتِ بنده نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هنگامی است که شکمش پُر باشد . [امام صادق علیه السلام]

وب نوشت های کودک فهیم

در مقاله حاضر نویسنده با استناد به برخی آموزه های قرآنی و اصل تبری در اسلام، درباره ضرورت وجود شفافیت میان مواضع مؤمنان و غیرمؤمنان و دشمنان دین، و تأکید فراوان قرآن بر این مهم سخن گفته است که اینک با هم آن را از نظر می گذرانیم.

مخالفان جامعه

در هر جامعه ای اشخاصی یافت می شوند که با نظام اجتماعی و سیاسی موجود برخورد دارند و به عنوان فعالان سیاسی به مخالفت با آن می پردازند، هر چه جامعه بازتر باشد و قدرت سیاسی و یا سنت های اجتماعی، اجازه مخالفت را به شکل مدنی به شهروندان خود بدهد، این امکان وجود دارد که مخالفان با نظام سیاسی یا نظام اجتماعی به طور علنی به مخالفت برخیزند و به شکل روشن دیدگاه ها و نگرش های خود را بیان کنند. از آن سو هر چه قدرت سیاسی و یا سنت های اجتماعی، قوی تر باشد، مخالفت ها به لایه های دیگر می خزد و به شکل زیرزمینی خود را بروز می دهد. این شکل، بسیار خطرناک می باشد؛ زیرا رفتارهای واقعی افراد مخالف، شناخته نمی شود و برنامه ها و شیوه های آنان برای مبارزه با آن چه مخالف نگرش و دیدگاه های آنان است مخفی می ماند. از این رو، جامعه همواره با خطرهائی رو به روست که به صورت انفجاری آن را تهدید می کند و یا عوامل مشروعیت بخشی و جامعه پذیری نسل های آینده را با تهدید ناپیدا و نهان درونی خود دچار آسیب های سخت می نماید.

هر جامعه هم چنین دشمنان بیرونی دارد که می کوشند بر منابع ثروت انسانی و یا مادی آن دست یابند و به عنوان جامعه رقیب تلاش می کنند تا دست کم عوامل تهدید را از خود دور سازند از این رو، به طور طبیعی برخی از مخالفان داخلی در جوامع بسته، تلاشی را آغاز خواهند کرد تا با ارتباط با بیگانگان، خود را در موقعیت برتری قرار داده و مخالفت های خویش را به شکلی در جامعه گسترش داده و نظام سیاسی و اجتماعی موجود را در راستای اهداف و برنامه های خود تغییر یا دست کم تحت تأثیر قرار دهند.

در اصطلاحات دینی از گروه هایی که در جامعه رقیب، تحت فشار هستند و نمی توانند عقاید و اندیشه های خویش را ابراز کنند، به اهل تقیه یاد می کنند. تقیه کنندگان کسانی هستند که در جامعه رقیب (ممکن است دینی هم باشد) به سر می برند ولی نمی توانند به سادگی مخالفت خود را با نظام اجتماعی و سیاسی بیان کنند. چنان که کسانی که در داخل نظام زندگی می کنند و مخالفان پنهان نظام سیاسی و اجتماعی هستند به عنوان اهل نفاق یاد می شوند.
نویسنده: خلیل منصوری



::: شنبه 88/10/19::: ساعت 5:28 عصر

جنگ نرمیکی از شیوه های جنگی، جنگ نرم است که جنگ روانی شاخه ای از آن به شمار می آید. در جنگ نرم، به جای ابزارهای جنگی متعارف چون توپ و تانک، از ابزارهای فرهنگی تاثیرگذار بر فکر واندیشه و عواطف و احساسات انسانی بهره گرفته می شود.

با نگاهی به جریان شناسی جنگ نرم می توان گفت که این شیوه جنگی، از دیرباز مورد استفاده قرار گرفته و همواره از سوی انسان ها در جنگ ها به عنوان یک ساز و کار موثر مورد توجه بوده است. تنها تفاوتی که می توان در میان جنگ های نرم در دوران گذشته و عصر معاصر یافت، تفاوت در ابزارها و روشهای آن است و اصولا بهره گیری از هر نوع ابزاری در جنگ نرم بر این پایه و محور قرار می گیرد که بر اندیشه و احساسات مخاطب تاثیرگذاشته و او را مرعوب خود سازد و بی آن که واکنشی از خود نشان دهد، تسلیم دشمن شده و یا در مسیر خواسته های او گام بردارد.

براساس این فرضیه می توان به سراغ آموزه های قرآنی رفت و تحلیل قرآن را از جنگ نرم و مسایل و مباحث مربوط به آن را استخراج کرد. نویسنده در این مطلب با توجه به چنین پیش فرضی به سراغ آیات قرآنی رفته تا نگرش قرآن را در این موضوع ارائه دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

نویسنده خلیل منصوری

ادامه مطلب...




::: دوشنبه 88/10/7::: ساعت 11:54 صبح

من ژوله می باشم. ما در راه دریا می باشیم. ممد فرنگیز خانم اینا گفته دریا از وان حمامشان هم بیشتر آب دارد. من خیلی ذوق زدگی می باشم. ولی خواهرم احساسات عقشولانه اش گل کرده است. او دو سیم در گوش هایش کرده و خیلی بی آبرویی خودش را تکان می دهد. بابایم می گوید: «این جاده چالوس می باشد.» چالوس مرد خیلی پولداری می باشد. او کناره جاده اش خیلی درخت کاشته که ما خوشمان بیاید.

مادربزرگم می گوید:« خدا مرگش بدهد. مردم برنج ندارند بخورند، آن وقت یک نفر جاده به این بزرگی دارد» بابایم خیلی می خندد از بس مادر بزرگم به فکر مردم می باشد.

اینجا سد می باشد. سه آدم کثیف مشغول شنا در آن می باشند. بابایم می گوید: «این ها املاح و ویتامین های آب آشامیدنی می باشند» یک آقای پیر و دختر جوانش مشغول تماشا می باشند. خواهرم می گوید:«این ها زن و شوهر می باشند!» من نمی دانم دختر به این جوانی چرا با آقا به این پیری همسر می باشد.

اینجا خیلی خوش می گذرد. من و خواهرم به دریا نگاه می کنیم. خواهرم به رنگ آبی و چشمان دنیل رادکلیف فکر می کند و من به این فکر می کنم که ممد فرنگیز خانم اینا چقدر وان حمامشان را جدی گرفته بود!

دختر جوان و همسر پیرش هم اینجا می باشند. من نمی دانم دختر به این جوانی چرا با آقا به این پیری همسر می باشد.

بابایم می گوید:«نهار در رستوران بخوریم» او برای ما زیتون و سیر ترشی و ماهی می خرد. مادر بزرگم خیلی مهربان می باشد. او خارهای ماهی را در یم آورد که گلویم اوف نشود. خواهرم خیلی سیر ترشی می خورد. او سیر ترشی را از دنیل رادکلیف هم بیشتر دوست دارد! تازه می گوید ساندیس آلبالو را هم بیشتر از من دوست می باشد! من نمی دانم چرا دست و دل بابایم باز شده است. احتمالا از اختلاس دزدی کرده است.

تازه بابایم هتل رامسر را هم به ما نشان می دهد که آرزو به دل آز دنیا نرویم. آدم های اینجا خیلی فقیر می باشند. جلوی هتل در چادر می خوابند. همه دختر ها مانتو و روسری بچگی های خود را پوشیده اند، آدم دلش می سوزد. موی پسر ها هم  سیخ می باشد، از بس دست به برق می زنند. ما در حالی که چشم های خواهرم را گرفته ایم تا بد آموزی نشود، از آنجا خارج می شویم.

مادر بزرگم می گوید:« من هم هوس کردم تنی به آب بزنم!» بابایم توی سرش می زند که چرا چشم های مادر بزرگم را نگرفت! از بس اینجا همه با هم در آب می باشند!

آقای پیر و دختر جوان در همین هتل اتاق دارند. من هنوز نمی دانم چرا دختر به این جوانی با آقا به این پیری همسر می باشد.

بابایم می گوید:«قند عسلم، آدم باید جیبش جوان باشد!»




::: شنبه 87/4/8::: ساعت 11:31 صبح

من مشکلات روحی می باشم. برای همین قلمم ضعیف می باشد. اکنون که قلم در دستانم گرفته ام و با سلام خدمت خانم معلم خیلی عزیزم. انشای خود را درباره اینکه پس سفر با هفاپیما چه می باشد آغاز می کنم. ما راهی دوردست ها می باشیم. بابایم می گوید هفاپیما خیلی خوب می باشد. می تواند آدم را زود به جاهای دور ببرد. من فکر می کنم مادرم باید با این چیزی خیلی دور شد که نتونست برگردد. آخه بابایم می گوید:«مادرت در آسمان ها می باشد». اول که سوار هفاپیما شدیم یک خانومی ما را به صندلی های مان برد. خواهرم کنار پنجره نشست و عمویم کنارش. من را هم کنار راهرو. پدر و مادر بزرگ هم سر پنجره گیسو گیس کشی می باشند. یک آقایی که نسبتا متشخص می باشد برای ما شکلک در می آورد تا بخندیم. بعد از کلی شکلک آقا نسبتا متشخص با صدایی خانومی می گوید:«کمربندها را ببنید».

ما در آسمان می باشیم. خواهرم کلی ذوق می باشد و خانومی که دایره می باشد که جلوی من نشسته است و حالش بد می باشد. مهمان دار اون رو با خودش به جلو می برد. ما در توریست کلاس می باشیم. من هم همراه آن ها راهی فرست کلاس می باشیم. صندلی های اینجا خیلی بهتر می باشد و انقدر همه در دهن هم نمی باشند. بعد از یک مدتی که خانوم دایره حالش بد تر می شود خانوم مهمان دار او را به قسمت جلویی می برد. آن جا صندلی نمی باشد بلکه تخت می باشد. خانوم مهمان دار به من می گوید بچه جان اینجا بیزنست کلاس می باشد و تو نباید اینجا باشی.

حال خانوم دایره بد می باشد. خانوم مهماندار می گوید ایشان تمام کرده می باشند. من فکری می باشم که چرا او تمام کرده ولی ما نکرده ایم. ما که هنوز در آسمان می باشیم.

و اما نتیجه گیری که که خودتان گفتید پنج نمره دارد، این که توریست کلاس برای این می باشد ما همدیگر را دوست بداریم و محکم در آغوش هم باشیم و فرست کلاس برای این می باشد که اگه کسی حالش بد باشد آن جا ببرندش تا حالش بهتر شود. اگر هم حالش خوب نشد و به قول خانوم مهمان دار تمام کرد به بیزنست کلاس انتقالش دهند تا آنجا درازش کنند تا بعد.

ببخشید قلمم ضعیف بود چون من عاشق می باشم و حوصله ندارم. روند نوشتن هم از دستم در می باشد. پس کمی تحمل باشید تا با کفش های جق جغه ایم راه بیفتم.




::: شنبه 87/4/8::: ساعت 12:33 صبح

ما راهی نمایشگاه لوازم خانگی می باشیم. مادر بزرگم می گوید: «سردترین نقطه دنیا باید خانه ی ما باشد.» خواهرم سرش را روی شیشه ماشین گذشته وی می گوید:« فیلم دنیل توی سینمای خانگی... وای چه رویایی» بابایم می گوید:«نمایشگاه برای تماشا کردن است نه برای خریدن».

در نمایشگاه چیزهای عجیبی می باشد. بعضی از دختر ها که خودشان را مانند خواهر ممد نقاشی کرده اند را آقا پلیسه می گیرد و جریمه می کند. شاید به خاطر نبستن کمربند! خواهرم فریاد می زند:« آزادی نیست!» ما می دانم اینجا آزادی نیست، اینجا نمایشگاه می باشد! جلو تر یک دختر که با لباس خانه آمده است. عمویم که به آن زل زده است می گوید:« چرا این ها را نمی گیرند نگاه کنید مانویش را؟!» من نمی دانم چرا نگاه عمو قفل شده است!

بابایم می گفت نمایشگاه برای دیدن می باشد نه خریدن اما همه مشغول خرید می باشند نه دیدن. خواهرم می گوید:«باید ال اس دی بخریم». مادر بزرگم می گوید:«وای دخترم از دست رفت!». در ماهواره ممد اینا نمایشگاه خیلی خلوت بود اما اینجا خیلی شلوغ می باشد و کسی برای بابایم توضیح نمی دهد که آن چیزای عجیب چه می باشد. من هم گیجگول می باشم و نمی دانم دور و برم چه می باشد.

عمویم می گوید:«نمایشگاه برای خرید می باشد نه دیدن». من نمی دانم چرا ما چیزی نمی خریم. 

در نمایشگاه آدم ها راهی جایی می باشند که یک نفر آقای نسبتا مشختص به بابایم گفت راهی تجمع می باشند. فکر کنم آن ها هم دیشب خانه ممد فرنگیز خانم اینا بودند. خواهرم باز هیجان زده می باشد. و ما همراه آدم ها راهی تجمع غیر قانونی می باشیم،‏چون مجبور می باشیم. آخه تجمع قانونی اینجا نمی باشد. بابای ممد هم آنجا می باشد و همچنان فریاد می زند:« سلطان علی پروین!» فشاری ها امروز نیامده اند!

یه عالم پلیس می آید و تجمعی ها را با خود می برند. بابایم می گوید:«اینها کله گنده نمایشگاه می باشند» اما من هر چه نگاه می کنم کله ی آن ها هم اندازه ی کله ی بابایم می باشد و فقط از مال من بزرگتر می باشد.

ما راهی خانه می باشیم و هیچ چیزی نخریده ایم. فقط خواهرم چند دی وی دی هری پاتر خریده است که نمی دانم از کجا گیر آورده!

 




::: پنج شنبه 86/10/13::: ساعت 12:46 عصر

<      1   2   3   4      >