من و خواهر و بابایم در خانه ممد فرنگیز خانم اینا مهمانی می باشیم. از وقتی بابای ممد پژو 200 خورده ای خریده است، بابایم با او دشمن می باشد و این مجلس آشتی کنان می باشد. ماهواره ممد اینا روشن می باشد. یک آقایی که سبیلش از کادر بیرون می باشد یک نفس داد می زند. او به همه فحش می دهد و ما می فهمیم که او در جهان آدم می باشد. آقای سبیل از مردم می خواهد که تجمعات غیر قانونی بکنند و انتخابات را تهدید کنند.
خواهرم و خواهر ممد تصمیم گرفته اند برای آژادی و اینها تجمع بکنند. من هم خیلی آزادی دوست می دارم ولی مادربزرگم می گوید: « آزادی میدان بزرگی و شلوغی می باشد که جیب آدم را می زنند و بچه های فسقلی را می دزدند!» بابایم می گوید: «جوگیر نشوید» ولی بابای ممد می گوید: « حاضر شوید برویم» و به بابایم زبان درازی می کند! خواهر ممد به مدت نیم ساعت جلوی آینه خودش را نقاشی می کند. بابایم می گوید: «اصولا نقاشی نقش مهمی در آزادی دارد!»
بابایم می گوید: « آن طرف تجمع قانونی می باشد که شعارهای خوب خوب می دهند.» ولی بابای ممد می گوید: «ماهواره گفته تجمع قانونی حال نمی دهد!».
ما راهی تجمعات غیر قانونی می شویم. اینجا آدم ها روبه روی هم ایستاده اند و به هم شعار می دهند. یک طرفی ها می گویند: «آزادی اندیشه، آزادی اندیشه« ولی روبه رویی ها می گویند: «نمیشه، نمیشه» من نمی دانم آزادی اندیشه چه می باشد. یک دانشجوی چم بادمجانی می گوید:« یعنی اینکه هر کس بتواند در کنار چماق و کف گرگی فشاری ها زندگی مسالمت آمیزی داشته باشد!» خواهرم می گوید: « یعنی هر کس بتواند آزادانه پوستر دنیل به دیوارش بکوبد!» بابایم می گوید: « یعنی هر کس بتواند آزادانه بابای ممد را بزند!» بابای ممد برای خودش بالا و پایین می پرد و شعار می دهد: «سلطان علی پروین!» اندیشه او کلا آزاد می باشد!
خواهرم می گوید روبه رویی ها گروه فشار می باشند. بابای ممد هم به آن ها می پیوندد تا بابایم را فشار دهد. اوضاع شلوغ پلوغ می باشد و خیلی بزن بزن می شود. فشاری ها با چماق انیشه ای ها را نصیحت می کنند، آن ها قانونی و غیر قانونی را با هم هم فشار می دهند که نحو وظیفه شان احسن باشد!
مبارزه به جاهای حساسی رسیده است. من که خودم خیلی فیلم جکی چان دیده ام، ران یک نفر را گاز می گیرم و خیلی فشار می دهم...
خواهرم می گوید:« پاشو...پاشو! باز خواب بد دیدی؟» او در حالی که بالش را از دهان من خارج می کند، می گوید: «چقدر گفتم پای ماهواره ممد اینا نشین، شب خواب بد می بینی!»
من خیلی گیجگول می باشم. مادر بزرگم داد می زند:« چرا بالش گران قیمت را تکه پاره کردی؟» من نمی دانم مادر بزرگم کی می خواهد بداند رسیدن به آزادی هزینه دارد!
با سلام خدمت خانم معلم خیلی عزیزم! انشا خودم که درباره ماهواره می باشد، آغاز می کنم. ماهواره در بزرگ قابلمه ای می باشد که یک ود ودک وسط آن قرار داشته و به صورت یواشکی عکس آدم هایی را نشان می دهد که از بس نمی دانند ما آن ها را تماشا می کنیم، هیچی تنشان نکرده اند. معمولا ماهواره را پشت حیاط ممد فرنگیز خانم اینا قرار می دهند و با آن قرتی می شوند. تصاویر آن توسط باد و پارازیت که بابایم همیشه می گوید «وسط حرف من ول نکن» خراب می شود و باید دور از چشم آقا پلیسه باشد. اما برنامه های آن چه می باشد.
برنامه های ماهواره ممد فرنگیز خانم اینا به چند دسته تقسیم می شود که اول آن درمانگاه تخصصی شب خیز باشد که در آن دکترها می نشینند و مردم به جای این که خیلی زحمت بکشند و تا دکتر بروند، زنگ می زنند و می گویند کجایش درد می کند و به این وسیله جایشان خوب می شود. در این برنامه یک «تی مجری» هم می باشد که هی برای مردم خنده در می کند. بابایم همیشه می گوید: « پیام های بازرگانی برای این خوب می باشد که آدم بین تماشای تیلیویزیون،دستشویی برود» ولی پیام های این برنامه آن قدر می باشد که آدم بین دستشویی رفتن،برنامه هم تماشا می کند! و زندگی در این برنامه خیلی شیرین می باشد.
یکی دیگر آن،برنامه « حسنی بده، بد، بد» می باشد که مادربزرگم می گوید:«قدیم ها آوازهای مجری آن در خط شوش- ورامین خیلی طرفدار داشت». ولی حالا به جای بشکن زدن، داد می زند و هی به مردم می گوید که شعار بدهند تا دموکراسی باشد که دوباره بشکن بزند. آقای داد خیلی وطن دوست می دارد و هفته ای سه بار برای آن گریه می کند و بعد که احساسات آدم یکجوری شد، شماره حساب برنامه شان را اعلام می کند که پول داشته باشد که بتواند باز هم گریه کند!
یکی دیگر از برنامه های مهم این کانال، میزگردی می باشد که دو عدد بچه فوفول می باشند که «خیلی ممنون» می خوانند که برای دموکراسی خیلی مناسب می باشد. خواهر ممد فرنگیس خانوم اینا می گوید این ها قبلا گربه ی سیاه بودند! نمی دانم چه جوری به آدم تبدیل شدن؟! مادر بزرگم می گه بگید بسم الله تا برن!
کانال دیگر آن «تپش تپش وای از تپش وای از دل دیونه» می باشد که همان برنامه خانواده خودمان باشد و در آن آشپزی و نرمش یاد می دهند و خواهر ممد هر روز پای آن می نشیند و شینیون و بیگودی و دکولوره از آن یاد می گیرد. آدم های فقیر بیچاره حیوانکی هم که خیلی بچه دارند و بیکار می باشند و شام ندارن که بخورند، به آن زنگ می زنند و بدبختی شان را با مردم جهان در میان می گذارند و آقای مجری بعد از این که فین می کند می گوید:«آقای احمدی نژاد! این وضع مردم ماست!» و من هیچ وقت نمی فهمم ما که غیر فقیر باچاره ناحیوانکی و باکار می باشیم و شام هم قیمه ریزه داریم، چطور پول نداریم ماهواره بخریم و به آن زنگ بزنیم!
یکی دیگر از کانال ها کانال حیوانات می باشد که بابای ممد آن را تماشا می کند و از اول تا آخر جانور می باشد. بابای ممد وقتی خانه باشد یا فوتیبال می بیند یا حیوان نمی دانم این ها چه ربطی به هم دارند ولی باید یه چیزی باشد که من نمی فهمم!
یکی دیگر آن، کانالی می باشد که هی قطع می شود، هی وصل می شود، چون خیلی بی پول می باشند از بس بلد نمی باشند قبل از اعلام شماره صاحب، خوب برای وطن گریه کنند، صاحب آن مهندس «درخت» باشد که در کنار خانواده مهربانش برنامه اجرا می کند.
خانم جوانی که مادربزرگم می گوید هم سن او می باشد، همسر خانواده می باشد و مادربزرگم می گوید: «قدیم ها تبلغ دستمال کاغذی بود و در فیلم های خوب خوب بازی می کرد و به لباس آلرژی داشت!» خانم همسر خیلی به سیاست آگاه باشد و همه تفسیرهای همسایه های ما هنگام سبزی پاک کردن را بلد می باشد.
دختر خانواده هم آهنگ های درخواست برنامه می باشد، که به درخواست مردم حرکاتش برای آن ها موزون باشد و این گونه دموکراسی آزاد می شود.
یک کانال دیگر فیلم های نشان می دهد که مخصوص آزادی می باشد و به یه جاهایی حمله می کنند و دمکراسی می آورند. البته بابایم چشمهایم را گرفت تا آدم هایی که مثل نقلو نبات می میرند را نبینم. و این کانال ریپید می باشد که یک ماه صبح تا شب یک فیلم پخش می کند.
برنامه دیگر ماهواره ممد اینا که «جام» «اش» «جم» باشد یکی آقای خیلی دکتر دارد که در دانشگاه پارک دانشجو رشته «بلالوژی» خوانده و خیلی پولدار می باشد و همه مردم های که کمبود محبت دارند به این برنامه زنگ می زنند که آقای دکتر قربانش برود و فدایشان بشود.
این کانال یکی هم دارد که رمانتیک برنامه باشد و هر روز به مدت دو ساعت از خودش تشکر می کند.
اما مهم مهم این ها «آزادی » می باشد که خیلی بد آموزی باشد، از بس مجری های آن یکی یکی می آیند فحش های جدیدی را که یا گرفته اند برای مردم تعریف می کنند.
یک مجری آن که سبیل هایش را میزامپلی می کند، خیلی بامزه باد و هفته ای دوبار از حرص و جوش سکته می کند و آن قدر مادربزرگش در دهانش فلفل نریخته که هی دروغ می گوید. همین پریشب هفته پیش ممد فرنگیز خانم اینا گفت که آقای سبیل گفته، مخالفان تیلیویزیون را گرفته اند. ولی ما نفهمیدیم که چرا مخالفان هم برایمان «دکتر پزوهان» و تام و جری و گفتگوی خبری پخش می کردند!
برنامه دیگر آن یک خانوم می باشد که با دوستانش درباره وضعیت فلاکتبار ما صحبت می کند. او می گوید ما خیلی بیچاره می باشیم و دمکراسی نداریم. او می خواهد دمکراسی را برای ما آزاد کند. او می خواهد با آمریکایی ها که خودش را صدای آمریکا می باشد برای آزادی دمکراسی بیایید. مادر بزرگم می گوید خیلی وقته که می خواد بیایید ولی سرکاری می باشد.
اما نتیجه گیری که خودتان گفتید چهار نمره دارد، این که شجاعت، یعنی این که آدم شجاع می تواند از راه دور دور و به وسیله قابلمه و فحش و حرکات موزون دمکراسی بکند و به مردم بگوید بوق بزنید و جیغ بزنید و کتک بخورید و داخل خیابان بیاید تا طرح زوج و فرد شود و بنزین مصرف کنند که بنزین سهمیه بندی شود تا حوقشان سر وقت باشد.
بابایم انترنت سریع خریداری می باشد. می گوید سرعتش از سرعت ماشین عمو هم بیشتر است. خواهرم خوشحال می باشد چون می تواند عکس های ژیگول جدید را از اون بگیرد. مادر بزرگم می گوید توی این انترنت عکس بابا بزرگش هم می باشد. ولی بابایم می گوید:« مگر هرکی هرکی می باشد فقط عکس آدم های گنده توش هست». خواهرم می گوید مثلا عکس دنیل رادکلیف!
دیر وقت می باشد بابایم می گوید باید بخوابیم. خواهرم تازه بعد از کلی گشتن در گاگول و گرفتن عکس از ژیگولک تازه تیلیویزیون روشن کرده. تا بعد از اخبار فیلم ببیند. تیلیویزیون می گوید:«مردم تهران مواظب باشند سیل نبردشان!» مادر بزرگم می گوید: «خودشان مواظب باشند، ما را سیل نبرد» اما بابیایم معتقد می باشد: «دل آن ها مشغول سوزیدن برای بعضی ها می باشند که انرژی هسته ای نمی خواهند».بابایم عصبانی می باشد و مشغول تلفظ کلمات رکیک می باشد ولی من به این فکر می کنم که ممد فرنگیز خانم اینا بعد از در آوردن دامن چه سبک بال بالا بلندی بازی می کند.
امروز که فردا باشد، من دم در نشسته ام و کوچه را می پایم که شاید یکی از همساده ها دختر داشته باشد که من عاشقش شوم. مادر بزرگ ممد و شوهر جدیدش که فقط چهل سال ازش کوچک تر است راهی جایی می باشند که حتا دست آب هم به آن ها نرسد.
سیل نیامده ما سیل زده می باشیم. مادربزگ عشقولی من با عینک قواصی نشسته و شلوارک می دوزد. خواهر روی عکس ژیگولی هایش نایلون کشیده. عمویم هم آمده می گوید سر چهار راه یک کوسه به او حمله کرد و جریمه اش کرد. تازه او به کوسه گفته بود که اصلا هم از چراغ قرمز رد نشده است ولی کوسه برای نبستن کمربند او را جریمه کرده بود. من نمی دانم چرا عمو اون کمربندی رو که اون خانوم برایش می خرد را می بند ولی مال ماشین را نه! بابایم با یک مایو راهی اداره می باشد. خواهر و مادربزرگم از این کارها نمی کنند تا وبلاگ من فیلتر نشود. مادربزرگم به بابایم می گوید: « بیرون می روی سرما نخوری!» بابایم هنوز خانه را باز نکرده خوانوم معلم جلوی بابایم ظاهر می شود. بابایم می گوید: «انگاری مویش را آتیش زده باشند» و خانوم معلم می گوید: «آدم باید در سختی ها کنار بغل هم باشد». همه متعجب می باشیم و بابایم می گوید این خانوم معلم شما هم در نوع خودش سیریش مرغوبی می باشد.